گلدان شمعدانيم را زير بغل زدم و پاي پياده به محله جديد رفتم. دوستي عزيز كه مدير مجتمع هم هست، خانه ام را نشانم داد. سرخي خجالت كه كمتر شد، به همه جاي محله سرك كشيدم و خانم مدير را حسابي سوال پيچ كردم. با حوصله جواب تمام سوالهايم را داد و زود با زواياي خانه تازه اختم كرد. روز بعد ميز تحرير كوچكم را هم آوردم:
حالا مي شود در خانه جديد نوشت.
از بلاگ اسپات، به Hyper Literary Network كوچ مي كنم. محله با صفايي است و همسايه هاي مهرباني خواهم داشت. تازه هوايش هم بيشتر به شمعدانيم مي سازد..