شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Wednesday, December 29, 2004  

يك نظر (نظرخواهي مطلب «افغاني وارث ويراني»)

یک نفر
می دونین چقدر ایرانی به دست افغانیها کشته شدن ؟ می دونین چقدر زنهای ایرانی مورد تجاوز اینها قرار گرفتن ؟ از اینها چرا نمی گین ؟ اینها دوستان شما هستند ؟ که ملیتتون رو با اینها تقسیم می کنین ؟
email www

posted by Nightly | 10:51 PM


Wednesday, December 22, 2004  

اخبار شامگاهي
روي يخچال نشسته‌ام، پاچه هاي شلوار جينم را بالا داده‌ام و پاهايم را توي آب تكان مي‌دهم. آفتاب شديد است، آب زير پايم آشاميدني نيست و كوسه هايش دندان ندارند. خوشبختانه باطري كنترل تلويزيونم كار مي‌كند. بايد با دست چپم (كه فقط قسمتي از گوشت بالاي آرنجش را خورده‌ام) آن را سه بار روي زانوي چپم و دوبار روي گوشه چپ يخچال بكوبم تا بشود كانال عوض كرد. شبكه يك اخبار پخش مي‌كند، شبكه دو اخبار دارد، شبكه سه و چهار و پنج خبر پخش مي كنند و بقيه كانال ها ورشكست شده اند. هر پنج كانال بسيار جذاب هستند.
امشب وقت شام چهارزانو روي يخچال مي‌نشينم، دستمالم را از جيب شلوارم در مي‌آورم و جلويم پهن مي‌كنم، كنترل تلويزيون را سه بار روي زانوي چپم و دو بار روي گوشه چپ يخچال مي‌كوبم و شبكه يك را مي‌گيرم. دست جپم را در حلقم مي‌كنم و مقداري دندان كوسه و قسمتي از گوشت دست راست، كمي از دست چپم و يك شيشه كوكاكولا روي دستمالم بالا مي‌آورم، دعايم را كوتاه ولي از صميم قلب مي‌خوانم، با اشتها مي خورم، مي نوشم و اخبار شامگاهي شبكه يك را تماشا مي‌كنم. فردا شب موقع شام، بعد از دعا، اخبار شامگاهي شبكه...

posted by Nightly | 11:55 PM


Sunday, December 19, 2004  

حمايت مالی هلند از راه‌اندازی يک تلويزيون فارسی‌زبان (بي‌بي‌ٍسي فارسي، سينا مطلبي)
:)

posted by Nightly | 8:39 PM
 

قرار بود بيشتر در مورد وضعيت افغانهاي مقيم ايران بنويسم. يكي از مشكلات بزرگي كه( بعد از چند سال خارج نشيني) در نوشتن مطالب « جدي‌تر» با آن مواجه هستم اين است كه بسياري از اطلاعاتم قديمي شده، به اعداد و آمارها دسترسي آنچناني ندارم و ارتباطاتم با بسياري از دوستان مطلع ساكن ايران، به گفتگوهاي كوتاه اينترنتي و احوالپرسي، محدود يا به كلي قطع شده. ‌ از اينجا -هلند- نمي‌توانم (راجع به وضعيت روز افغانهاي مقيم ايران) گزارش تحقيقي تهيه كنم. اگر خيلي فرصت داشته باشم( كه ندارم) شايد بتوانم يك مطلب كوتاه تحليلي يا يك يادداشت مختصر وبلاگي بنويسم. شايد اگر خيلي عرضه داشته باشم بتوانم نيمه‌شبي، با نوشته‌اي، احساس چند خواننده ساكن ايران را نسبت به وضعيت نابسامان همزبانان افغانشان برانگيزم.
به هر جهت هنوز هم سر قولم هستم. در اين باره بيشتر خواهم نوشت. بقول افغاني هاي دري زبان:
مهرباني (تا بعد- خداحافظ)

posted by Nightly | 4:07 AM


Friday, December 10, 2004  

قربان صدقه‌اش رفتم، منتش را كشيدم، ناز و نوازشش كردم، تاثيري نداشت. تمام بعد از ظهر سر خودم را به هزار كار گرم كردم، سوت زدم، آواز خواندم، تلويزيون تماشا كردم، توي كتش نرفت كه نرفت. رهايم نكرد. كله‌شق تر از اين حرفهاست. سردردم را مي‌گويم. اين سينوزيت لعنتي را كه با نوشتن هم خوب نمي‌شود.
آهاي زمستان! من عاشقت هستم، قرار نيست آزارم دهي!

posted by Nightly | 1:10 AM


Thursday, December 09, 2004  

اين وبلاگ و نويسنده‌اش را خيلي دوست دارم.

posted by Nightly | 4:59 PM


Friday, December 03, 2004  

افغاني: وارث ويراني
در نظر خواهي وبلاگ پرستو نوشتم:
نمي‌‌دانم اين تحقيقات ميداني كه شما از آن نوشتيد چقدر علمي هستند. راستش ما ايراني‌ها آنقدر هم همسايه ها و همدردهاي مهرباني براي پناهندگان و همزبانان افغانمان نبوده‌ايم. (منكر وجود درصدي اندك از هموطنان نيستم كه البته همدرداني مهربان بوده‌اند). چقدر به آنها لبخند زده‌ايم؟ چقدر پاي صحبتشان نشسته ايم؟ كداميك از ما يك دوست خوب افغان ساكن ايران دارد؟ چند بار يك افغاني را به خانه‌اتان دعوت كرده‌ايد؟ مي دانيد كه سرايدار مجتمع مسكونيتان تاجيك است، هزاره يا پشتون؟ چقدر فارسي دري مي‌توانيد صحبت كنيد؟ چند بار تابلو، پوستر، عكس، برنامه تلويزيوني و... ديده‌ايد كه درباره افغانهاي مقيم ايران اطلاعات داده‌اند؟ تصوير عمومي جامعه از يك افغاني چيست؟ جريان خفاش شب و قاتل عنكبوتي مشهد يادتان هست؟ راستي، اردوگاه شهيد مطهري فريماني را در فريمان كه نزد افغان هاي مقيم ايران و نيروي كاملا محترم انتظامي به اردوگاه سفيد سنگ فريمان مشهور بود (هست؟) را تا بحال شنيده‌ايد؟ آيا تا بحال يك خط، يك جمله راجع به اين اردوگاه شنيده‌ايد؟ آق تپه كرج مي‌دانيد كجاست؟ راجع به خانواده هاي افغان ساكن ايران كه بچه هايشان شناسنامه ندارند چطور؟ راستي، در نقاط جنوبي شهر تهران و مناطق كم درآمد ايران چه برخوردي با افغانها مي‌شود؟ تا حالا هيچ همزبان افغاني با چشمان گريانش از خاطرات ايران برايتان گفته؟ از كتكهايي كه در خيابان خورده، از توهين ماشين مدل بالا سوارها، از انگشت هاي شصتي كه نشانشان مي دادند، از پاره شدن برگه اقامتشان توسط نيروي انتظامي (بدون دليل) و از نگاه زنان و دختران ايراني به آنها؟ كدام دوست دخترتان را سراغ داريد كه عاشق پسري افغان شده باشد؟ راستي، چرا «افغاني» را خيلي از ايراني ها به عنوان فحش نثار هم مي‌كنند؟ مي دانيد آنها كه از قندهار و شمال كابل مي‌آيند، از چشم بادومي هاي هزاره آسايش بيشتري در ايران دارند چون قيافه اشان (اگر لباس خوب بپوشند به افغاني نمي زند!) و مي دانيد كه بيشتر پولشان را ميدهند تا لباس خوب از "بالاي شهر" بخرند كه با ايراني ها اشتباهشان بگيرند؟ مي دانيد كه همان مغازه ها و كافي شاپهاي "بالاي شهر" راهشان نمي دهند؟
افغاني وارث ويراني است، سرزمينش نابود شده و همين سپاه پاسداران خودمان براي فلان و بهمانش همراه كتابهاي فارسي و تن ماهي اسلحه مي فرستاد : همزمان براي دوگروه كه در جنگ بودند؟ مي دانيم كه با پشتون ها چه كردند و چه كلاهي سر هزاره ها كه تازه شيعه هم هستند گذاشتند؟ راستي، كميساريان عالي پناهندگان سازمان ملل متحد كه شما با مهرباني نامش را برديد، لطفا توضيح بدهد با پناهده هاي ايراني در تركيه چه مي‌كند؟ ارتباطش با پليس تركيه چيست؟ نظر غير رسمي فعالان سازمان هاي مدافع حقوق بشر مثل ديده بان حقوق بشر، عفو بين الملل را يكبار درگوشي در مورد كميسارياي عالي بپرسيد..
راستي، چرا بايد بازگردند به كشورشان؟ بيش از بيست سال ساكن كشوري بودن و رنج كشيدن و شهروند درجه پنج بودن كافي نيست؟ راستي دولت ايران مي توانست سه هزار مدرسه بسازد با پول نان افغان ها؟ دوست وزارت كشوري ما بايد يادش بيايد كه راجع به انسان ها دارد حرف مي زند نه راجع به نژاد! به دو ميليون و نيم انسان نان دادن بهتر است از براي سه هزار انسان مدرسه ساختن. تازه خيلي بهتر است از مسجد ساختن، خيلي بهتر است از غني كردن اورانيم، خيلي بهتر است از ... وظيفه اشان بوده كه نان بدهند، وقتي از آن طرف با پول سيصدهزار مدرسه، اسلحه [ و مهمات بار طياره‌هاي سپاه مي كردند] و مي فرستاند زير زيركي براي طالبان و[ مسعود و هزاره ‌ها، وقتي به درگيرهاي قومي دامن مي‌زدند، وقتي ..]
اينها بيست- سي سال در ايران زندگي كردند، سرما و گرماي كشور ما را چشيدند و طعنه ها و نگاه هاي خاص را به جان خريدند، از ترس جانشان گريختند، هركدامشان به اندازه يك ارتش ايراني عرق ريخت تا خرج خانواده اش را در بياورد، ايران بعد از جنگ را ساختند،‌ سردار سازندگي با عرق جبين اين عزيزان "سازندگي" كرد، كرباسچي با ياري افغانها كرباسچي شد، من دوم خرداد وقتي به خاتمي راي مي دادم خيال جمع بود كه سرايدار افغانم مراقب آپارتمانم هست و هواي دوست دخترم را دارد كه بدون دخالت بيجاي همسايه ها[ايراني‌الاصلم] وارد خانه ام بشود، و از آن طرف همين كارمندان وزارت كشور دمار از روزگارشان در آوردند وقتي گذارشان به سر خيابان سميه تقاطع قرني، چند قدم انطرفتر از دفتر جبهه مشاركت مي افتاد. كدام يك از مقامات رسمي از حقوق شهروندي اين مهربانان حرف زده؟ كدام رسانه اي حقوق آنها را رسما يادآوري كرده به شهروندان؟ كدام تحقيق ميداني اي رنج آنان را روي كاغذ آورده؟ كدام؟ كدام مركز تحقيقي، فكري به حال بيماري هاي مقاربتي جوانان افغان كه آنها هم نياز[جنسي] داشتند و دارند، كرده؟ چه كسي به ذهنش رسيده كه جوانان افغان اوقات فراغتشان چه دارند كه بكنند؟ در شهرهاي كوچك، روستاها و ... چه نگاهي به افغانها مي‌شود؟ راستي چه برخوردي با ديپورتي هاي افغان در مرز افغانستان مي شود؟ چرا افغانيها از ايران به تركيه و بعد اروپا مي گريزند و تحمل اين همه درد مي كنند؟‌راستي به زنداني هاي افغان ديپورتي از تركيه چه مي كنند؟ مي دانيد در اين زندانها چه تبعيضي بين ايراني و افغاني قائل مي شوند؟ كدام وكيل پي كارشان را مي گيرد؟ كدام روشنفكر ايراني سالانه بيش تر از يك ربع راجع به مشكلات افغانها حرف مي زند، مي نويسد، مي خواند يا حتي فكر مي كند؟ چرا هنوز آنها را ميهمان مي دانيم؟ باور كنيد هيچ كس به اندازه اين عزيزان در ايران صاحبخانه نيست.
دوست افغاني من، مليتم را با تو نصف مي كنم. به خرابه هاي افغانستان نرو، آنجا حتي يك ديوار سالم باقي نگذاشته اند،‌همينجا بمان، حق خاك داري،‌صاحبخانه اي خودت. فرزندانت را ببوس هموطن افغاني من. دستانتان را مي بوسم سرداران سازندگي واقعي.
پ.ن يك- اين مطلب ادامه دارد.
پ.ن دو- نوشته هاي پرستو و علي را در همين مورد بخوانيد.

posted by Nightly | 9:47 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License