شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Wednesday, April 09, 2003  

سيد ابراهيم نبوي، شارب، فرانسه و سالن6!
توي اتاق كوچك و قناسش در تحريريه عصرآزاگان نشسته بود و سيگار كنت لايت مي كشيد: تند و تند و پشت هم، جاسيگاريش داشت از زور ته سيگار منفجر مي شد، جايي بر ديوار اتاق از ترس حسين درخشان - كه آنروزها خيلي ها را به اينترنت آلوده كرده بود - روي كاغذي نوشته بود‌: آدرس ايميل فراموشم نشود، پاركينسون ندارم!، نوشته هاي خودش را كه مي خواند، لبخندي از رضايت زير شارب بلندش (سيبيل) ظاهر مي شد! شلوار جين تنگش هم بدجوري كولاك مي كرد! :))

خبر مهاجرتش را به اين گوشه دنيا در روزنگار سينا مطلبي خواندم، سري زدم به قفسه كتابي كه مثل كمد آقاي ووپي مي ماند. كنار دست كتاب عمران صلاحي، درست بغل جامعه شناسي آنتوني گيدنز، يكي از كتابهايش بدجوري تنگي نفس گرفته بود، آن يكي كتابش را هم بين يك جلد نشريه رسانه و يك جلد زرشكي كتاب چخوف پيدا كردم.. دهه! پس بقيه كجا هستن؟ ميشل فوكوي بيچاره با نظم گفتار لاغرش - احتمالا از حسودي - يكجوري يله داده بود به آقاي رئيس جمهور نبوي، كه اصلا ديده نمي شد. آخ كه چقدر شلخته اي تو روزگار! پس سالن 6 كجاست؟ زير تخت و مبل و يخچال هم نبود. اوه! اوه! اين نصرالله كسرائيان با سرزمين ما ايرانش با همدستي ونسان ونگوگ گوش بريدهء هلندي، و توسل به عمليات خصمانه فشار از پهلو و چانه زني از كنار، ماكسه كرده بودند سالن 6 را ( يادداشتهاي روزانه زندان نبوي - نشر ني) ... هركدام از دوستان و اقوام هم كه اين كتابها را برايم فرستاده بود، حس طنزنويسيش بدجوري فوران كرده بود و زور مي زد با يك شوخي بيمزه، كتاب را تقديم كند به من. با تاريخ و امضاء و دلمان برايت .....
بريم نوشته بعدي، ميگن نوشته وبلاگ نبايد طولاني باشه!؟ :)

posted by Nightly | 11:39 AM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License