شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Sunday, April 06, 2003  

قسمتهايي از نامه ء يك عزيز...
..... شايد يكي از غم انگيزترين رخدادهاي زندگي، غم غربت باشد. اين را من درك مي كنم و بالاتر از ادراك، آن را با پوست و گوشت خود لمس مي كنم، چونكه من هم حتي در وطن خويش، دچار غم غربت مي شوم. غم فراق از عزيزترين عزيزان زندگي ام. غم غربت از آرزوهاي نيكي كه روزگاري به طور ملموس برايش پيكار مي كردم يعني روياها يا بهتر است بگويم آرماني كه برايش زندگي مي كردم. البته شايد فراق از آرمان، حرفي بيمعني به نظر آيد، ولي حقاً بسيار سخت است جدايي از آن پراتيك و آن خلجان روحي برشونده و آن احساس گرمي كه سراسر وجودم را در چنبره خود مي گرفت، آن كرداري كه عملاُ مرا بدان مي پيوست و حسي كه مرا به تمام بشريت مترقي و مردم شرافتمند و عدالتخواه پيوند مي داد و دستم را به جان، در رويا و در عمل ِ زندگي و پيكارها در دست خلايق مي گذاشت و پيوندگاه من با جهان و وطن آرماني من بوده است. اما ، اكنون آن روياها، آن آرزوها يا آرمان فقط ذهن مرا پر مي كند، فقط عشق مرا به بشريت شعله ور مي دارد، فقط انگيزه زندگي و حيات به من مي دهد براي آيندگان. اما در عمل چي؟ در عمل من از آيندگان و از آن سلسله جبالي كه آواي مرا در زندگي به مرزهاي بيكرانه تاريخ مي رساند، دورم، در پراتيك عملاً گامهاي مصمم من، به تك گامهاي شخصي بدل گشته است. هيچ افق روشني در آينده نزديك نمي بينم و تنها افقهاي دور و دورتر، يعني تنها آرمان يا آرزوي رهايي انسان از جهل و فقر و تنهايي رنج آور در جهان سرمايه داري، گامهاي مرا محكم مي دارد. اينها همه غم غربت است. غم جانكاه ٍ غربت، غم دوري از گوهرهاي راستين زندگي. بنابراين من هم به اندازه تو غم غربت دارم و زخم روحي من عميق است. تو مرا مي شناسي و ميداني چه احساس و رومانس غليظ و هيجان آتشيني جان مرا به دوستانم و به عزيزانم مزج مي كند. غم از دست دادن عزيزترين عزيزانم مرا همواره رنجور ميدارد و هر قدر سن من بيشتر مي شود، اين غم غربت و فراق بيشتر عذابم مي دهد.........

posted by Nightly | 9:22 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License