شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Tuesday, April 08, 2003  

در انتظار... ما منتظريم، بدجوري هم منتظريم!
بي معني ترين، بي ربط ترين، مخرب ترين كلماتي كه تا بحال شنيدم، كلمات بالا هستن. برگهاي تاريخ را كه ورق مي زنم - متاسفانه در بسياري موارد - مردم كشورم را مي بينم كه در گوشه ء خانه چهارزانو نشسته اند و نعلبكي چاي بر لب، در انتظار يك نيروي كمكي از غيب، از يك كشور بيگانه، از يك عالم علوي هستند. تاريخ ما نقاط روشن و برجسته زياد دارد، اما پر است از اين انفعال ها، اين در انتظار نيامده ها نشستن ها... وقتي جانمان از مشكلات حل ناشدني زخم خورد، يا منتظر آمريكا مي شويم كه بيايد برايمان يك دموكراسي خوش رنگ و لعاب بياورد، يا دست در گردن شوروي مي اندازيم كه برايمان نسخه رهايي خلق در زنجير بپيچد يا براي اروپا چشم و ابرو و قر و غمزه مي آييم كه بيايند بيزحمت ما را آزاد كنند، مرديم از اين انتظار...! چشم به آسمان دوختنمان را كه نگو.. دختر همسايه امان دلش پيانو مي خواست، رفت از امامزاده صالح يك پيانو طلب كرد!
خانم عزيز، آقاجان، ما تنبليم! هر كسي بايد اين عرضه را داشته باشد كه آرزوي خودش را خودش عملي كند... امان از ما تنبل خانها!
در اين مورد، بيشتر مي نويسم..

posted by Nightly | 12:56 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License