شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Tuesday, April 29, 2003  

آهاي ملت! تخته سنگم را دزد برد!

يك جايي در تهران، بالاي خيابان كوهستان، آن بالادستها تخته سنگي داشتم. تخته سنگي كه جاي من بود. مال من بود و بسته به تنهايي من بود. وقت اشكريزان كه مي شد، زمان خلوتم كه سر مي رسيد، يك تاكسي بود تا سرپل تجريش و يك پيكان خطي دربست تا جلوي تخته سنگ با وفايم.
جايش را به هيچكس نگفتم. راز بود آن روزها. بهترين دوستانم هم نمي دانستند كه من، قلم و كاغذ و واكمن و سيگارم، شبانه جايي مي رويم. هيچكس، هيچكس نمي دانست. حتي او كه هر چه بود مي دانست يا هنوز نگفته، مي فهميد...
حسود نبودم اما، اين تخته سنگ را براي خودم مي خواستم. سرديش را - كه يك جوري بود - دوست داشتم. مي خواستم فكرهاي نابم را روي اين تخته سنگ بزايم. قصه ها و نوشته هاي خاص را، آنجا رنگ و لعاب دهم. منظره اي كه تخته سنگ از شب تهران و چراغهاي رنگ به رنگش به من مي داد، فقط براي خودم مي خواستم. با اين چراغها كه شعله هاي زندگي بودند، حرفها داشتم. كاغذم شهوت قلم داشت و قلمم شهوت كاغذ و من شهوت نوشتن. اين شهوت را بايد تنها خالي مي كردم. اين نوشتنها با همه نوشتنهاي ديگر فرق مي كرد. شهوت خالص بود و وقتي شهوت خالص دارم بايد فقط و فقط با يك " او"يي تنها باشم. فقط من و او. او و من. تنهاي تنها. گرم گرم. داغ داغ.
تخته سنگم حالا نيست. دور است، دور. چراغها همه رفتند. از من دور است داستان مردي كه نيمه شب بر زنش مي سريد و زن در خواب "نه" مي گفت و مرد، تن زن را مي خواست و خوش نداشت از هيچ زني" نه " شنيدن را... چراغ خاموش زير سقفشان هم رفته. كجاست حالا چراغي كه رازش از قلمم بر كاغذ پاشيد و از دختري گفت كه خاطراتش را از ترس برادر، زير تشك پنهان مي كرد و بي خبر بود كه وقتي خواب است، مادر نوشته هايش را مي خواند و بياد جواني سوخته اش، بيصدا اشك مي ريزد..
روي تخته سنگم، چراغي از شلاقي قصه گفت كه با بدن جواني يا پوست زني آشنا مي شود. آري! تخته سنگم سالها فقر و درد و سرما و فشار و تهران پرچراغ ولي بي نور را ديد و هيچ نگفت، هيچ. تخته سنگم لال شد. گنگ و خموش. به حكم كدام خدايي،به مافات كدام گناهي، چشمان تخته سنگم را بر اين تهران خشن ثابت كرده بودند؟ چرا محكوم به ديدن بود و تبعيدي به اينجا؟

تخته سنگ من كجاست؟ چراغها چرا دورند؟ اينجا چرا بي كوه است؟ دختركان اينجا، چرا خاطراتشان را زير تشك نمي كنند؟ من كجايم؟ تهران كجا رفت؟ تنهاييم چه شد؟ نوشته هايم را كه برد؟ شبهايم كجا رفت؟ اشكم را كدام بيرحمي خشك كرد؟ تخته سنگم را كه دزيد؟

posted by Nightly | 12:14 AM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License