شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Friday, April 04, 2003  

شب بود، ماه پشت ابر بود...
بابا آب داد. مامان چادر به سر نداشت، نه در خانه و نه در مهماني. مامان در خيابان چادر بر سرش مي كرد. بابا نان هم داد. مامان هم نان داد. مامان را از نان خوردن انداختند. بابا هم مدتي نان در نياورد اما بعدا‌ً حسابي در آورد. دارا انار دارد. سارا انار دارد. نانوا هم نان درست مي كند. دارا در صف نانوايي بود. سارا در خانه عروسك بازي مي كرد. دارا و سارا بازي كردند. دارا در خيابان و سارا در خانه، زير پله ها. نانوا نان پخت. سارا هم نان پخت. دارا مي خواست خلبان شود و همه مي خواستند سارا خوب آشپزي ياد بگيرد. بادام را سارا در ظرفها چيد. دارا بادام را ديد. سارا خنديد. دارا همه را بلعيد. شب بود، ماه پشت ابر بود، امين و اكرم شب را ديدند. بابا مامان را بوسيد، مامان گفت هيس! سارا نخنديد، دارا مي خواست خلبان شود. سارا مي خواست فضانورد. دارا سارا را نمي ديد. سارا در خانه بود، دارا در صف نان و كوچه. سارا نخنديد. ‹ با روسري كه فضانورد نمي شه!› دارا خنديد. سارا گرييد.
شب بود، ماه پشت ابر بود... امين اكرم را بوسيد. اكرم ناليد‌ : اگر بابام ببيند؟ برادرم تو را مي كشد! امين گفت: شب است، ماه پشت ابر است. بوسه لذيذ بود. اكرم با حوصله مسواك زد تا جاي بوسهايش را بابا و برادر نبينند. بابا نان داد. عمو را به آنجا بردند. اوين. مامان گرييد. بابا سيگار كشيد. دارا عمو را ديد. عمو از پشت ميله خنديد. مادر بزرگ قصه نگفت. خميد. بغضش تركيد. سارا اشكهايش را ديد. بابا هم گرييد. گنجشك لانه دارد. عمو لانه ندارد. عمو رفت مسافرت. دارا نفهميد. سارا نفهميد. بابا گرييد، مامان گرييد.
امين ماه را ديد. اكرم هم ديد. اكرم هم امين را بوسيد. اكرم پرسيد، يكوقت امام ما را نبيند؟ امين پرسيد: امام ما را نبيند؟ اكرم گفت : دايي امام را در ماه ديد. دارا هم امام را ديد. نانوا هم ديد. بابا و مامان و عمو هيچكدام امام را نديد. ماه را ديد، امام را نديد. امين اكرم را بوسيد. اكرم هم امين را بوسيد، ماه به امام خنديد.

posted by Nightly | 8:53 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License