شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Tuesday, April 22, 2003  

امروز له شدم!
" مي خواهم سرتاسر زندگي خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره ء آن را - نه شرابش را - قطره قطره در گلوي خشك سايه ام بچكانم." (صادق هدايت)

امروز له شدم وقتي در هواي بهاري اروپا، جوانان همسن و سالم را ديدم كه با آزادي روي صندليهاي بيرون كافه ها (تراس) نشسته اند و جرعه اي آزادي مي نوشند. امروز خورد شدم وقتي ديدم همسالانم روي چمنهاي دانشكده دراز كشيده اند و بي خبر از همه جا، پوستهايشان را در اختيار گرماي نوازشگر بهاري مي گذارند. امروز اشك ريختم وقتي كاريكاتور ملكه هلند را ديدم كه استاد دانشگاه از نشريه اي نشانمان مي داد. امروز زخمهايي به سراغم آمدند كه بقول هدايت " روح آدم را مثل خوره مي خورند." امروز وقتي Lotte دختر شاده و سرزنده و خوش قلمي كه مي شناسم و در يكي از نشريات اينجا قلم مي زند، دوست دخترش را به من معرفي كرد و از قصد ازدواجشان برايم گفت، له شدم. خرد شدم. به ياد ايرانم افتادم، ياد سرزميني كه جوانانش، دختران و پسرانش بايد از ترس گزمه و محتسب و داروغه هاي رسمي و غير رسمي، كافي شاپ رفتنشان و بستني سان شاين خوردنشان، همانند فرو دادن سرب داغ باشد. تصوير سعيدي سيرجاني و سناريوي سعيد امامي و كيهاني ها از ذهنم نقش بر نبست تا وقتي Lotte روبرويم بود و با آزادي كامل از همجنسگرا بودنش مي گفت. آنجا سينا را از مانيش و فرنازش مي گيرند و اينجا به تو مدال مي دهند. هركه آنجا در زندان است، همپايش اينجا بر صدر نشسته . اين روزها، هرچه بيشتر به زندگي آزاد در غرب خو مي گيرم، بيشتر بياد سرزمينم مي افتم. دوست ايسلنديم " گيزلي" براي يك هفته به آنطرف اروپا رفته تا با اندوخته ء يك ماه كار كردنش در يك موسسه تحقيقي Snow board كند و آن گوشه دنيا - در ايرانم - جواني اگر به كمك والدينش شانس خريدن چوب اسكي داشته باشد، بايد موهايش را، شادي اش را، جوانيش را در تكه اي پارچه پنهان كند از ترس شحنه هايي كه در هر گردنه اي دهانش را مي بويند، خيار و چاي خشك و آدامس نعنا بجود. من سالهاست كه احساس له شدگي مي كنم. ما سالهاست كه له شديم.
بياد دوست جواني مي افتم كه ميگفت تنها آرزويش اين است كه در ميدان ونك تهران، دوست دخترش را در آغوش بگيرد و ببوسد! كار به كجا رسيده و چه بر سر آرزوهايمان آوردند؟ در كافي شاپهاي هلند، مصرف مواد مخدر سبك آزاد است.(روشي علمي براي كنترل اعتياد) و در ايران ميليونها جوان در آتش اعتياد به هروئين و ترياك و مصرف قرصهاي غير استاندارد نشاط آور مي سوزند و تو نمي تواني يكبار هم شده دختري را در خيابانهاي تهران ببيني كه بدور از برچسبها و قضاوتهاي قرون وسطايي ، به آزادي سيگار بكشد! پيش نيامده به كافه اي بروم، جرعه اي بنوشم و بياد ميليونها جوان همسالم در ايران نيفتم كه بدنبال يك "كيسه فريزر عرق سگي"، يك قوطي آبجوي زنگ زده ترك يا "ودكاي تقلبي" در خيابانهاي تهران، از مجيديه و فرحزاد گرفته تا اين پارك و آن پارك سرگردانند. من امروز خرد شدم، له شدم وقتي مقاله يكي از اعضاي حزب SP را خواندم كه مستقيما" به بالاترين مقامات اين كشور انتقاد مي كرد. وقتي كاريكاتورها را ديدم. وقتي روزنامه نگار/نويسنده صاحب نام ايراني (قادر عبدالله) را ديدم كه در ايران ناچار بود شب نامه بنويسد و اينجا تيراژ كتابهايش به زبان بيگانه بيشتر است از تيراژ كتابهاي نويسندگاني كه به زبان مادريشان مي نويسند. دلم فشرد، خاكستر شدم، زخمي شدم، خرد شدم وقتي اينهمه آزادي را در اينجا ديدم. مشكل من آزادي اروپا نيست، مشكل من ايرانم است كه زندان شده، ويران شده، كنام شيران و پلنگان شده.. اين است كه مرا له مي كند....

posted by Nightly | 2:48 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License