شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Saturday, May 24, 2003  

مرد دريا مي آيد.

اين مرد از دريا مي آيد. دل اين مرد دريا، شن دارد. گوش ماهي دارد. رطوبت دارد. عشق دارد. اين مرد، با خودش صفا مي آورد. دريا مي آورد. ماسه بادي، موج، باد، مرغ دريا، بادباك، خاطره هاي پر از صدا مي آورد. مرد دريا يك پري دريايي دارد. پري دريايي، يك مرد دريا دارد. جيب هاي مرد دريا، پر است از دريا، از صدف، از مرواريد سفيد، از بچه ماهي هاي زنده، از از سبلان و از دماوند. جيب هاي مرد دريا، پژواك ايام آشنا دارد. صدف هم براي گوش، صدا دارد. صداي دريا دارد. اين مرد دريا، تنبور دارد. تنبورش حرف ندارد. آنهم صداي دريا دارد.
خوش آمدي مرد دريا. اشكهايم را ببين..صدفهايم كو؟

posted by Nightly | 12:14 AM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License