شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Wednesday, June 04, 2003  

چاپ شد

يك بسته پستي قهوه اي رنگ و خشن كه با ماژيك آبي پر رنگ اسم و آدرسم را رويش نوشته بودند، كنار راه پله ورودي آپارتمان به من سلام كرد. از ايران آمده بود، جواب سلامش را دادم. بغلش كردم و با خودم به خانه بردم.
اسم و آدرس فرستنده و دست خطش نا آشنا بود. پرسيدم : بمب كه نيست؟ با يك ژست دماغ بالا، گفت: چه مي دونم! گفتم : خوب بگو چيه ديگه؟ حرفي نزد. بسته پستي مغروري بود. كمي قدم زدم و سيگار كشيدم. بازش كردم و منفجر شد:

بهار نارنج، يك تكه سفال، عطر سكسي بهار شيراز، دود و غبار تهران، رطوبت شمال، خستگي كارگر افغان، تپه هاي باستاني هفت تپه، دژ اسپهد خورشيد، پل ورسك، سيگار بهمن، پتوي زندان، چكمه پيرمرد ماهيگير، ترس و اضطراب، دخترك گلفروش زير پل گيشا، گل قاصدك، راننده راهي پل مديريت، سردر دانشگاه تهران،‌ سومين عشق، چلوكباب سلطاني، پيژاماي مصدق، سيب گلاب دماوند، ستاره هاي كوير، رازنوي حسين عليزاده و يك دست نوشت كه هزار سال پيش زيرش نوشته بودند : چاپ شد.

posted by Nightly | 11:50 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License