شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Sunday, June 08, 2003  

هلوهاي اروپا بدمزه مي باشد!

ما هلو را خيلي دوست مي داريم. فصل بهار ايران، هلو دارد. هلوهاي آبدار دارد. اينجا اروپا مي باشد. بابا ديروز چهار دانه هلو خريده بود. هلو در اروپا خيلي گران مي باشد. مادرمان در ايران يك خياط بود. پدرمان يك باباي مدرسه بود. با يك جاروي بلند مدرسه را تميز مي نموده است. باباي ما مهربان بود اما خيلي بدهكار مي بوده است. او خانه‌ء ما را فروخته است و ما را يواشكي از چشم طلبكاران به خارج آورده است. در خارج، باران زياد است. مردم پولدار مي باشند. همه اشان خندان مي باشند. اما ما را كه در فروشگاه مي بينند اخمو مي باشند. اينجا، زنها لباس لختي مي پوشند. آنها بي حيا مي باشند. تلويزيون هلند، آخوند ندارد. “ديم ديري ري رام رام” دارد. ما پناهنده هستيم. من حسن هستم. سيزده سال سن دارم. آبجي ام طاهره خانم، بيست سال دارد. موهاي طاهره بلند مي باشد. او لاك مي زند و ابروهايش را بر مي دارد. طاهره قرتي مي باشد. داداش ياسر هنوز در ايران است. او سرباز مي باشد.

مادر مي گفته است كه خارج خوب نمي باشد. پدر مي گفته است: "در خارج عرق سگي ارزان مي باشد. حسن و طاهره ، در خارج آينده خوبي مي دارند. خارج كنكور ندارد. در ايران كسي خواستگار طاهره، نمي باشد چون او دختر يك فراش مدرسه مي باشد." در خارج كسي نمي داند بابا چه كاره مي بوده باشد . بابا گفته نمود كه من در ايران كارمند آمرزش در پرورش منطقه شهر ري مي بودم. سياست بودم. اعدام مي بودم.

خانه ما در اروپا، يك كمپ است. شش اتاق است و در هر اتاق، دو نفر است. در اتاق كمپ هيچ چيز نيست. دو تخت است و يك كمد است. پدر و مادر در يك اتاق و من و طاهره در يك اتاق مي باشيم. ديوار اتاق، نازك مي باشد. صداي پدر و مادر در نصفه شب، از آن اتاق بغلي مي آيد. مادر مي گويد : نكن اصغر آقا، حوصله ندارم! بعدش صدايي مثل كتك كاري مي آيد و تخت جير جير مي نمايد. آنگاه، طاهره گوشش را مي گيرد و هم مي خندد و هم گريه مي نمايد. بعدش صداي خور خور بابا مي آيد و مادر نفرين مي نمايد و به حمام مي رود.

ما جواب نداريم. جواب خوب است. هركه جواب دارد عشق دنيا را مي نمايد. بابا جواب منفي دارد. او بيكار مي باشد. هلند به ما مي گويد برويد به كشورتان گورتان را گم بنماييد. ما نمي نمائيم. فقط بنده ( يعني حسن آقاي گل گلاب) به مدرسه مي رويم. بقيه در خانه مي مانند. طاهره بيست سال مي دارد. هركس منفي مي دارد، مدرسه نمي دارد و آنجايش به مدرسه رفتن ما بسيار زياد مي سوزد. بابا بسيار بسيار سيگار مي كشد. مادر نفرين مي نمايد. هم به آخوند نفرين مي كند هم به هلند كه به ما منفي داد. ما بسيار بدبخت مي باشيم. پول نداريم و اسباب بازي نداريم. كمپ ما بو مي دهد. بوي بد مي دهد. بوي مستراح مي دهد. همسايه ها دعوا مي كنند. فحش هاي بد بد مي دهند.

ديروز يك پسر ايراني كه جواب دارد، خانه هم دارد، پول هم دارد، زبان هم بلد است، به خواهر ما گفت : تو مثل هلوي پوست كنده مي ماني. تو هلو هستي و در گلو هستي. اگر ايران بود، بابا پسر را كتك مي زد. اما اينجا كتك بزني، منفي مي گيري. ترك خاك مي گيري. تازه، اين پسر جواب دارد. هركس جواب دارد، كتك ندارد. بابا به پسر گفت: اگر مي خواهي طاهره زنت بشود بايد عقد كني. بابا طاهره را دوست مي دارد. طاهره جواب ندارد اما پسر دارد. طاهره بايد هلو شود. بايد “بپر تو گلو” شود تا به مدرسه برود و ديگر آنجايش نسوزد كه ما به مدرسه مي رويم.

ما دلمان براي ديگر دانش آموزان دبستان تنگ مي باشد. اين نامه را نوشتيم تا دانش آموزان خوب دبستان هاي ايران، به هلند نيايند. هلو هاي اينجا مثل پاك كن بد مزه مي باشد.

حسن آقا سيزده ساله از هلند – دانش آموز سابق دبستان دولتي شهيد فهميده

posted by Nightly | 9:15 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License