شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Sunday, July 13, 2003  

دموكراسي؟ چگونه؟!

پيرزن، همچنان زير زبان ورد مي خواند و فوت مي كند و آب مي پاشد. زن همسايه شعله زرد با نقش پنجه دست مي آورد و شيرين پلوي عاشورايي آقاي اسماعيلي، قرار است لنگه هاي در بهشت را بر او باز كنند. دخترك به سقف آسمانخراش مي رسد و درست از كنار آنتن هاي بشقابي ماهواره پايين مي پرد. محسن -همكلاسي دوران دبيرستان- حالا روانپزشك شده و هنوز مي گويد: ارمني ها بوي بد و مخصوصي مي دهند و مي تواند نيم ساعت بدون وقفه، مسئله را تحليل علمي كند. آقاي جابري، بازرگان متشخص كه هنوز كمونيست دو آتشه است، سر سال نو اسفند دود مي كند تا دودش به چشم حسود برود و دخترش را به جرم عاشق بودن كتك مي زند.
كيارش روي آينه ماشين پژو پرشيايش “و ان يكادو الذين… “ نصب كرده و با سرعت صد و هفتاد كيلومتر در ساعت، در بزرگراه يادگار امام مي راند. شماره پلاك خانه آقاي مجيدي - آرشيتكت و استاد دانشگاه تهران- در خيابان كامرانيه، 1+12 است. بهترين دوستم كه دختر بود و مولوي، حافظ، شيخ اشراق، فروغ، هدايت، چوبك، چخوف، سينما، رقص و موسيقي را خوب مي شناخت به پسري شوهر كرده كه در تابستان لباسهاي زمستاني بر تنش مي خواهد و چشمانش را بر كف زمين دوخته. آقاي روشنفكر بالا بلند و خوشتيپ كه دستي بر علوم اجتماعي دارد و براي حقوق زن گلو پاره مي كند، چند ماه پيش پدر و مادرش را فرستاد تا برايش يك دختر رنگ آفتاب نديده پيدا كنند و بعد هم در اولين روز آشنايي با دختر، سر قيمت ضعيفه محترمه با پدر و مادر عروس خانوم چانه زد. خانم روزنامه نگار كه به احمد كسروي ارادت عجيبي دارد، وقتي [...] را به زندان بردند، بلافاصله خودكار بيك آبي اش را كناري مي اندازد و چادر مشكي اش را بر سر مي كند و آزادي وي را از ميله هاي امام زاده صالح طلب مي نمايدد. آقاي صاحب قلمي كه مقالاتش آن بالاي سايتها چاپ مي شود، در مدح رهبر انقلاب قصيده سروده و انگشتر عقيق و متبرك ( جايزه آقا) را هر وقت كه ميهمان حكومتي دارد، از درون كمد بر سر طاقچه مي نهد.

امام زاده ها از كتابخانه ها شلوغترند و فروش و تجديد چاپ كتابهاي طالع بيني چيني، مرد ونوسي- زن مريخي چند برابر كتب شعر، علمي،‌ داستان كوتاه و رمان است. ادبيات و فرهنگ غريب و مهجورند.ملت آينه حكومت است و حكومت آينه ملت.

posted by Nightly | 1:34 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License