شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Thursday, July 17, 2003  

وصف الحال است!

تو به من خنديدي

و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم



باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلوده به من كرد نگاه



سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالها هست كه در گوش من آرام،

آرام

خش خش گام تو تكرار كنان،

ميدهد آزارم



و من انديشه كنان

غرق اين پندارم

كه چرا،

- خانه كوچك ما

سيب نداشت .

حميد مصدق « خرداد 43»
*

posted by Nightly | 1:19 AM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License