شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Friday, August 22, 2003  

Free association

تابستانها اگر دريا آرام باشد، خودم را به آب مي سپارم. روي آب و زير اشعه گرم خورشيد دراز مي شوم و چشمانم را مي بندم. جريان آب مرا به هرجا كه ببرد حرفي ندارم. يك قمار است، قماري كه باختش، دور شدن از ساحلي است كه آن را ترك كرده اي و پياده روي طولاني روي ماسه هاي سوزان براي رسيدن به سايبان و همراهان. برد اين قمار، آرامش و بي وزني مطلق است و انديشيدن به همه چيز و هيچ چيز.

مدتي بود كه ديگر موسيقي، رنج، عقل و عشق در جدال، همهمه مردمي كه زير پنجره ام روي صندلي بيرون كافه ها گرم شرابند، دچار بي وزني ام نمي كرد. مدتي بود كه خون به صورتم نمي دويد و پشت كامپيوتر كه مي نشستم و word را باز مي كردم، سفيدي و سرماي مانيتور ديگر دهن كجي نمي كرد. به دريا نياز داشتم، به صداي مرغان دريا و به بي وزني مطلق.

چند هفته پيش، در يك روز باراني تابستان هلند، شاد و سرمست از يك موفقيت جانانه، با همكارم براي ديدن يك فيلم مستند به سينما رفتيم. همزمان با تماشاي فيلم، بالهايم جوانه زد و از درون خودم پر كشيدم. فيلمساز در سناريو، دوربين، سوژه و تلخي زمانه غرق شده بود. در دريايش شناور شدم و تسليم موجهايش كه مرا از تمام ساحلهاي جهان دور مي كرد. بعد از سينما به “ كافه كافران بي نماز” رفتيم و موسيقي آرام پروازم داد. نقشهاي روي ديوار كافه زنده شدند و به رقص درآمدند. نوشيديم و خنديديم و رقصيديم. به خانه كه بازگشتم، تلفنها را قطع كردم. خانه ام مثل غار حراء شد با اين تفاوت كه جبرئيلش، فيلمساز/ موسيقي/نقشهاي كافه بود و خدايش، رنج/عشق/عقل.

تعطيلاتم شروع مي شد. به تنها ويدئو كلوپ غير تجاري شهر رفتم و فيلمهايي كه قبلا" فرصت ديدنش را نداشتم بيرون كشيدم. به خانه برگشتم و ديوانه شدم. چه دنيايي.. كتابهايي كه برايم پست شده بود را بيرون آوردم و روي تراس خانه ام، به اروپاي قرن نوزدهم سركشيدم. اينبار تصاوير زنده تر بودند. سرم را از روي كتاب كه بلند مي كردم،‌ سبزي درختان و برج بلند كليسا همخوان بودند و ساعت شرابي رنگ برج، به آجرهاي رسي رنگش چه مي آمد...

سفر يكروزه اي داشتم به روتردام. چرخي زديم روي آب و خشكي. كتابي جايزه گرفتم پر از تصوير(×). عكاسها با سوژه، با نگاه آنها، رنجشان و دنيايشان يكي شده بودند. در قطار نشستم و يك يك تصاوير را سبك سنگين كردم. از كتاب به ذهن عكاس و از آنجا به دوربين و از دوربين به سوژه رسيدم و گريستم.

وقتي شنا مي كنم، پوست مي اندازم. وقتي پوست مي اندازم، كر مي شوم. كور مي شوم. لال مي شوم. تلفن غلط مي كند زنگ بزند، ياهو مسنجر جيرجير اگر بكند از هستي ساقطش مي كنم. ايميلها را، غريبه يا آشنا نوشته باشد هرگز نمي خوانم. زنگ در خانه را جواب نمي دهم.
تا اين همه نوشته نخوانده هست، اينقدر فيلم، عكس و نقاشي نديده و موسيقي نشنيده، يكي- دوهفته تعطيلي به پراگ رفتن چه معنايي دارد؟ لهستان و لندن چه كاره اند؟ جنوب اسپانيا هم برود بوق بزند. گور پدر همه شان،
امسال به دريا نيازي نبود، موجها در خانه ام بودند و اين مدت حسابي شناور بودم، شناور...

(×) WORLD PRESS PHOTO 2003
ISBN 90-12-09781-9

posted by Nightly | 1:25 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License