شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Monday, October 13, 2003  

ساجدي رفوزه!

دوران مدرسه يه همكلاسي داشتيم به اسم ياسر ساجدي. اين ساجدي بيشتر اوقات يكي ازجاهايش در حال سوختن بود. نه اينكه بچه ها وسط زمستون هلش داده باشن روي بخاري، نه! بچه خوشگل و ترگل ورگل هم نبود كه معلم ديني ها تورش كرده باشن يا سوگلي آق ناظم شده باشه و از اين داستانها. نه، نه! از اين خبرا نبود، اما مي سوخت فلان جاش حالا به هر دليلي. حالا به هر دليلي هم كه نه، اما مثلا وقتي حسن نژاد جايزه مي گرفت يا گلسرخ تبار ( معلم ورزشمون رو ميگم) از پنالتي زدن ممد نادري تعريف مي كرد : آي اون جاش مي سوخت، آي مي سوخت. فقط من توي خط نبودم ها! باقري و ترابي و تهراني هم گوشي دستشون بود و آمارش رو داشتن. مرتضوي تخم جن هم كه قسم مي خورد از اونجاي ساجدي دود بلند مي شه وقتي يكي سر صف- بعد از قرآن و شعار هفته- جايزه مي گيره. (يه شعر هم براش ساختيم كه اين پايين تقديمتون مي شه..)

حالا وقتي به اونجاي سوزان اين همكلاسيم فكر مي كنم، ياد جمهوري اسلامي و البته قسمتي از اپوزوسيونش مي افتم. به محض اينكه خانم شيرين عبادي جايزه صلح نوبل گرفته،‌ باسنهاي آقايون و خانوما شروع كرده به سوختن. جالب اينجاست كه معمولا باسن همه شون سر يه چيز مي سوزه.

ساجدي رفوزه
سرش رفته تو كوزه،
..ونش داره مي سوزه.
ساجدي رفوزه!
بپا بابات ن....! ( سه بار)

posted by Nightly | 5:48 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License