شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Thursday, October 09, 2003  

من كرم خاكي نيستم!

اي اردك آهنين حنجره،

دنياي خونسردها جاي من نيست. گرمايم آب بركه ات را بخار مي كند، سه وجب گوديش براي تو! مي داني اردك جان، دنيايم گشاد شده، هرشب خواب گوش ماهي مي بينم. آتشم نمي زني ديگر، خاموشم مي كني. اردك جان، منقارت را از صورتم دوركن، من كرم خاكي نيستم!
فردا بدنيا مي آيم و نافم را خودم مي برم. اول صبح مي دوم و دستم را به ته دنيا مي زنم. فردا سر ظهر خورشيد را آنقدر مي بوسم تا لبهايم آتش بگيرد.
بركه ات مال خودت، من رفتم.

posted by Nightly | 7:19 PM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License