Friday, December 10, 2004 قربان صدقهاش رفتم، منتش را كشيدم، ناز و نوازشش كردم، تاثيري نداشت. تمام بعد از ظهر سر خودم را به هزار كار گرم كردم، سوت زدم، آواز خواندم، تلويزيون تماشا كردم، توي كتش نرفت كه نرفت. رهايم نكرد. كلهشق تر از اين حرفهاست. سردردم را ميگويم. اين سينوزيت لعنتي را كه با نوشتن هم خوب نميشود. آهاي زمستان! من عاشقت هستم، قرار نيست آزارم دهي!
posted by Nightly |
1:10 AM
|
|
||||