شب نوشت‌هاي يك عاشق عاقل


Sunday, May 06, 2007  

آدم برفی‌های استاندارد

باقی‌مانده شکلات را زیر زبانم مزه مزه کردم و ته گیلاس شراب را سر کشیدم. کفش و کلاه کردم و از آپارتمانم بیرون زدم. برف در کوچه ما تا زیر زانو می‌رسید اما هوا سرد نبود. سعادت آباد سفید سفید شده بود. بلوار بیست و چهارمتری مثل همیشه برای قدم زدن محشر بود. سیگار بعد از مشروبم را گیراندم. می‌چسبید چقدر. لپهایم از گرمای دلچسب شراب گل انداخته بود. دخترک اگر بود با ژست شهوت‌آلودش می‌گفت بازهم مثل عروس دهاتی‌ها شدی! و من اگر در خیابان نبودیم می‌بوسیدمش.

چند پسر و دختر آدم برفی درست می‌کردند. انگار یک استاندارد مخصوص برای همه آدم برفی‌ها وجود داشت: چاق ِکون گلابی با دماغی از هویج. پسری سگش را آورده بود هواخوری و آن طرف تر یک پیکان سفید در برف گیر کرده بود و بالا نمی‌رفت. سه مرد افغانی عرق ریزان هلش می‌دادند. راننده هم یک پایش در ماشین، دیگری در برف، زور می‌زد. یک زن‌چادری هم عقب ماشین نشسته بود. رانندهء شاکی، زن چادری را از ماشین پیاده کرد. زن جوان که حامله بود کناری ایستاد و افغانی ها ماشین را هل دادند. ماشین آرام آرام براه افتاد. پنجاه متری که فاصله گرفت گاز داد و دور شد. افغانی ها و زن چادری هاج و واج همدیگر را نگاه کردند. بعد، هر چهار نفر که به نظر می‌رسید با هم نسبتی دارند، خلاف جهت پیکان و هم جهت با من براهشان ادامه دادند. من اینطرف خیابان و آنها آنطرف. زن ساکت و سربزیر بود و با قدمهای کوتاه حرکت می‌کرد. یکی که مسن تر بود شانه ‌به شانه‌اش راه می‌رفت و آن دونفر آوازخوانان جلوتر. سر خیابان علامه که رسیدم، یک وانت لندکروز نیروی انتظامی جلویشان پیچید. من که چند گیلاس شراب نوشیده بودم و لپهایم سُرختر از عروس دهاتی‌ها بود، سرم را پایین انداختم و از خیابان علامه پایین رفتم. چند لحظه بعد ماشین نیروی انتظامی از کنارم رد شد. پشت وانت، یک سرباز وظیفه، سه مرد افغانی و یک زن چادری نشسته بودند. سعادت آباد سفید سفید بود. بچه‌ها برف بازی می‌کردند و همه جا پر بود از آدم برفی‌های چاقِ کون گلابی با دماغی از هویج.


از همین وبلاگ:

درود بر سياستمداران


posted by Nightly | 2:36 AM
Click
Contact
Archives
Creative Commons License